فوتبال پشت خاکريز اول


درگيري خانه به خانه، به گمرک خرمشهر رسيد. خانه هاي سازماني خرمشهر، سنگر اول بچه هاي جنوب بود. غلام کويتي پور از پله هاي آهني داخل حبات خانه اي نزديک گمرک به سرعت بالا رفت. نرده هاي کنار پله ها را گرفت و جهيد روي پشت بام و روبه رو را نگاه کرد. ستون دود پشت ساختمان گمرک، نشان از درگيري داشت. بچه محل قديمي، دروازه بان تيم نيامده بود بالا. غلام سرش را خم کرد و پايين را نگاه کرد؛ هي! سي فيسش( بهش نگاه کن)! کا! وسط درگيري؟ اينجا بکش بکشه. تو وايستادي داري مجله ورزشي مي خوني؟ اينجام فوتبالو ول نمي کني؟

- ها بيا ببين چه عکس هايي داره! عجب کيفيتي! از اون فوتبالا که خوشم مي ياد.

- بابا! خونه مردمه، شايد راضي نباشن!

- آدرسشو مي نويسم، بعد جنگ مي يام مجله هاشونو قرض مي گيرم.

گودرزي سري به بيرون چرخاند. به عقب نگاه کرد. خواست که برگردد عقب. غلام پايين آمد. صدايش کرد. جوابي نشنيد. از جوانان محله پرسيد: اين گودرزي رو نديدين؟

- ها! يه خمپاره خورد جلو پاش؛ بردنش!

قبل از اينکه به بيمارستان برسه، تمام کرده بود.

فوتبال، اگرچه با آغاز جنگ، الويت خود را از دست داده بود اما بدون شک يکي از مناسبترين تفريحات آنهايي بود که جبهه و خاکريز و جنگ را انتخاب کرده بودند. مسلماً به دليل گسترش فوتبال در خوزستان، جبهه جنوب سهم بيشتري در «فوتبال جنگ» به خود اختصاص داده بود؛ فوتبال در استاديوم هاي مخروبه، خيابان ها، پادگان ها و زمين هاي خاکي اطراف شهر.


اسلحه و گرمکن برزيل

غروب شهر، مثل غروب قبرستان بود. جوانان شهر با کاهش حجم آتش طرفين به خانه ها باز مي گشتند. عده اي هم به پادگان هاي اضطراري شهر؛ حس خفه اي داشت. مرگ رو توي هر محله حس مي کردي.

تنها توپ دولايه و تير دروازه هاي کوچک براي بچه هاي جنوب مانده بود. کتاني چيني را پا مي کردند، گرمکن برزيلي را مي پوشيدند و انگار نه انگار که اتفاقي افتاده؛ مي افتادند به جان توپ و تا مي خورد، دريبل مي زدند. جهان آرا فرماده سپاه خرمشهر که مي آمد، به احترامش توپ را جمع مي کردند. بعضي ها هم نه، نمي شد به همين راحتي توپ را از پاهايشان جدا کرد؛ آقاجان جمع نشين، کل شهر، سيبل ديده بانيه. راحت جمعيت رو مي زنن.


تاکتيک جنگي با توپ فوتبال

آن طرف، به فاصله 17،18 کيلومتر در شهر آبادان هم وضعيت به همين منوال بود؛ «صبح ها مي جنگيديم، رو به غروب حجم آتيش هم کم مي شد. بين دو طرف، استراحت کاذبي برقرار بود. همين وقت ها نوبت فوتبال مي شد. توپ را برمي داشتيم، مي رفتيم استاديوم نفت (تختي آبادان)، علي نکويي از فوتباليست هاي قديمي صنعت نفت مانده بود در شهر براي جنگ، مثل خيلي هاي ديگر؛ «صبح قرار مي ذاشتيم براي عصر اما تضميني نبود که عصري، همه بچه ها زنده باشن.»

يکي از روزهاي محاصره آبادان، مثل هميشه جوانان شهر به دو تيم تقسيم شدند. قرار بود استاديوم تختي آبادان محل برگزاري بازي دوستانه اي باشد. توپ که به ميانه زمين رسيد، خبر آوردند عراقي ها از شاه آباد (منطقه اي در شمال غرب آبادان) وارد شهر شده اند؛ « وقت عوض کردن لباس نبود. با شورت و لباس ورزشي دويديم به سمت شاه آباد. تنها اسلحه مون يه ژ-3 بود. توپ رو زده بوديم زير بغلمون». درست بود؛ يک تانک مهاجم و چند سرباز اسکورت پشت سرش؛ « رفتيم سمت تانک. نمي دونم چي شد که فرمانده و سربازاني عراقي خودشون رو اسير کردن. به يکي از بچه ها گفتم بپرس چرا خودشون رو اسير کردن. فرمانده جواب داد که وقتي ما را با لباس هاي ورزشي ديدن، فکر کردن تاکتيک جديد جنگي ماست.»

فرمانده عراقي تا چند ساعت باور نمي کرد جوانان آباداني تنها يک ژ-3 همراه داشتند. علي نکويي و دوستانش رفتند بالاي تانک و يک عکس نظامي- ورزشي يادگاري گرفتند.


فوتباليست ها شهيد شدند

با آزاد سازي خرمشهر و شکست حصر آبادان، جوانان جبهه ها که حالا از تمام کشور نماينده اي پشت خاکريزها داشتند، تصميم گرفتند براي افزايش روحيه شان يک بازي دوستانه بين يگان هاي مختلف برگزار کنند. اين رقابت ها در استاديوم تختي آبادان برنامه ريزي شده بود؛ منتخب رزمندگان خرمشهر. به دليل گرماي هوا، زمان برگزاري رقابت، ساعت 6 بعدازظهر تعيين شده بود؛ « ما آماده بوديم. ساعت 6 شد. اونا نيومدن. شش و ربع شد. نيومدن. داشتيم آماده مي شديم بريم مقر که يک دفعه اونا رسيدن. وقتي ازشون دليل دير اومدنشون رو پرسيديم، گفتن: داشتيم مي اومديم. نزديک هتل کاروانسرا يه خمپاره خورد نزديک ميني بوس. 3-2 نفر از بچه ها شهيد شدن و يکي دو تا هم زخمي.» بازيکنان منتخب خرمشهر به فکر به هم زدن مسابقه نبودند اما با کمبود يار مواجه شدند؛ « براي ما ورزش خيلي مهمه. برگشتيم خرمشهر، يار جمع کنيم و برگرديم. به خاطر همين دير شد.»


فوتبال روي خط جنگ

پس از سال 1361، فوتبال جاي خود را در ميان رزمندگان، بيش از گذشته باز کرد. در شرايط عادي و اغلب سال هاي جنگ، فصل هاي گرما خاص درگيري و حملات غرب کشور و مناطق معتدل تر بود. در اين مدت جبهه جنوب در استراحت جنگي به سر مي برد. فصل هاي سرما نيز شرايط، برعکس مي شد؛ يعني جنگ، بيشتر به مناطق جنوبي کشور گسترش مي يافت. در دوره هاي استراحت جنگي يا فواصل ميان عمليات، پادگان ها محل برگزاري رقابت هاي دوستانه فوتبال بود. با تخريب اغلب زمين هاي خاکي و چمن، بيشتر بازي هاي فوتبال روي آسفالت و با دو گل کوچک انجام مي شد. خيابان هاي پادگان دو کوهه که کمي عقب تر از خط مرزي و جنگي محسوب مي شد، محل برگزاري بازي هاي دوستانه بسياري بود؛ « توپ دولايه پلاستيکي بود و يک جفت کتاني چيني. البته بعضي ها هم آديداس مي پوشيدن اما کمتر بود. وقتي فوتبال شروع مي شد، کري خوندن هم طبيعي بود. براي همديگه کري مي خونديم. خب پرسپوليسي- استقلالي هم بوديم ولي سعي مي کرديم خيلي قرمز و آبيش نکنيم.»

پادگان هاي ابوذر(سر پل ذهاب) و شهرک آناهيتا (کرمانشاه) هم در فصل هاي گرم سال، رزمندگان فوتباليست را تجربه مي کردند. بهزاد کتيرايي- رئيس سابق حراست تربيت بدني- سابقه حضور 8 ساله در جنگ را داشت: بين گردان عمار و حمزه لشگر 27 محمد رسول الله(ص) کري خواندن شديدتر بود.


جنگ، مقدم تر از فوتبال

شايد گرماي فوتبال در جبهه ها را بتوان به حضور بخش هاي مختلف اداري- خدماتي شهرها نسبت داد؛ سازمان هايي مثل آب، برق، مخابراتف آتش نشاني و ... در هر حال در شهر حضور داشتند. اغلب اين نهادهاي دولتي، زمين هاي فوتبال مخصوص به خود داشتند و کارکنان شان، اوقات بيکاري شان را در آنجا سپري مي کردند؛ کويتي پور مي گويد: « تيم سپاه خرمشهر رو تشکيل داديم براي يه بازي دوستانه با شهرداري خرمشهر که مقرشان بين آبادان و خرمشهر بود؛ يه تيم کاملاً جوون و آنها حداقل 8-7 نفر ريش سفيد داشتن. بازي شروع شد. دقيقه 1 بازي ما گل خورديم. من نوک حمله بازي مي کردم. هر کاري مي کرديم، گل نمي خوردن. دفاعشون خيلي حسابي بود. خلاصه هوا گرگ و ميش شده بود. آخر بازي بود که يه توپ رسيد به من. استپ سينه کردم و يه قيچي زدم که هزار بار ديگه توپ را مي دادن، نمي تونستم به اون زيبايي بزنم. توپ چسبيده بود به تور. خب اون موقع که دروازه ها تور نداشت اما دروازه هاي زمين آتش نشاني، داشت. اين گل حسابي زيبا شد. بلند شدم. همه دويدن طرفم . خوشحاليمون که تموم شد، برگشتم قيافه اونا رو ببينم. ديدم هيچکدومشون توي زمين نيستن. از بقيه پرسيدم اينها خجالت زده شدن، رفتن؟ بچه ها بهم حالي کردن که وقتي گل مي زدم، يک نقطه شهر رو عراقي ها زدن، اونا هم بر حسب عادت و وظيفه بدون در نظر گرفتن بازي، دويدن سمت ماشين هاي آتش نشاني.»


فوتباليست رزمنده

محمد پنجعلي از فوتباليست هايي بود که مدام بين تهران و مناطق جنگي در رفت و آمد بود. بازيکن پرسپوليس و تيم ملي، هر بار که به منطقه مي رفت، به آتش کري استقلالي و پرسپوليسي رزمندگان هيزم مي ريخت؛« بچه ها خيلي خوشحال مي شدن. خب کري هم بود اما با من کري نمي ذاشتن؛ بين خودشون شديد مي شد. غير از منم حاج محمد کوثري در جبهه بود؛ همبازيم توي ابومسلم. اون روزا حاج محمد فرمانده بود و ما سرباز.»


رقابت بسيج و سپاه

اما سال هاي پاياني جنگ رقابت هاي فوتبال شکل جدي تري به خود گرفت. رقابت هاي استاني فوتبال برگزار شد و بسيج و سپاه هم هر از گاهي تيم تشکيل مي دادند و به مسابقات مي رفتند. البته خيلي زود هم برمي گشتند؛ کويتي پور مي گويد: « خب ما که حرفه اي فوتبال بازي نمي کرديم».

اما بسيج و سپاه، دو تيم جداگانه تشکيل داده بودند؛ بسيج قوي تر بود. بار اول که دو تيم بازي کردند، سپاه موفق شد تيم بسيج را شکست دهد اما دو بار بعدي، اين بسيج بود که از سد تيم سپاه گذشت. البته با پايان يافتن جنگ، هيچ گاه رقابت اين دو تيم به عدد 4 نرسيد. کري خواندن بين بسيجي ها و کادر سپاه، وسط بازي فوتبال در طول بازي ها ادامه داشت.


محمد پنجعلي

اواسط جنگ، محمد پنجعلي با هماهنگي، چند کاميون را به حوالي منيريه (بورس لوازم ورزشي) مي برد. از همان مغازه اول شروع مي کند. دور مي چرخد و از هر مغازه براي رزمنده ها لوازم ورزشي هديه مي گيرد. مردم و مغازه دارها وقتي مي فهمند قرار است وسايل به بچه هاي جبهه برسد، دست و دلبازي به خرج مي دهند. کاميون ها پر مي شوند. پنجعلي از غرب کشور دوره مي چرخد و به هر پادگاني که مي رسد، چند بسته ورزشي مي دهد؛ توپ، تور واليبال و فوتبال، کتاني، ميز پينگ پنگ، لباس ورزشي و .... خودش مي گويد: بعد عمليات، بچه ها چند وقتي بيکار مي شدند، خيلي بيکار. خب تنها تفريح شان هم ورزش بود. نمي شد که همه بيايند مرخصي. مي ماندند و ورزش مي کردند. نمي دانيد! وقتي وسايل ورزشي را به گردان ها و يگان ها مي رسانديم، چهره بچه ها آنقدر شادمان مي شد که قابل قياس با هيچ پاداشي نبود.


علي نکويي

رزمندگان وسط زمين خاکي دنبال توپ فوتبال مي دويدند. آنها به خوبي مي دانستند تفاوت سوت داور و سوت خمپاره و موشک و راکت چيست. يکي از همين بازي ها بود. صداي سوت آمد. همه، خيز برداشتند روي زمين. چند لحظه اي همه روي زمين درازکش افتاده بودند اما يکي آن وسط نه نشست و نه خيز برداشت. او ايستاد. همين که ديگران دراز کشيدند، او به سمت توپ دويد. توپ را گرفت و از همانجا شوت زد. توپ به تور دروازه چسبيد. همه بلند شدند. عصباني به سمت داور خيز برداشتند. همبازي ها باورشان نمي شد گل قبول شده باشد اما داور با سوت و اشاره دست، وسط زمين را نشان داد. بازيکنان حريف مي گفتند: بابا جان! ما خيز رفتيم. بازي قطع بود. داور مستاصل ايستاده و علي نکويي را نگاه کرد. او گل را پذيرفته و گفت: در هيچ کجاي قوانين فيفا اين مورد ذکر نشده. يادش به خير؛ علي نکويي هم چند وقت پيش به خاطر شيمايي و سرطان رفت.


قاسم گودرزي

شايد خيلي ها اسمش را هم ندانند. آنها که سن شان کمتر است که هيچ و شايد بچه هاي جبهه هم يادشان نيايد. قاسم گودرزي از همان « گل کوچيک» بازان حرفه اي بود. فوتبالش حرف نداشت؛ يکي از همان رزمندگان معروف گردان عمار پادگان دو کوهه. يک بار با يک پا رفته بود روي زمين. وقتي رسيده بود بيمارستان، پايش را از زير زانو قطع کردند و يک نمونه پلاستيکي به جايش به او دادند. وقتي برگشت، همه فکر مي کردند که ديگر مي شود او را دريبل زد اما وقتي براي اولين بار پس از بازگشت، کتاني به پا کرد، همه متوجه شدند او هيچ فرقي نکرده است. پاي مصنوعي به اندازه طبيعي اش براي او دريبل زد. دريبل زن قهار خيابان هاي پادگان دو کوهه سال 1365، وقتي در عمليات کربلاي 5 مجروح شد، توسط همرزمانش به آمبولانس رسيد. آمبولانس که عقب بازمي گشت، هدف تير مستقيم تانک قرار گرفت. تنها اجزاي کوچکي از او يافت شد، دريبل زن دو کوهه شهيد شده بود.


قاسم يدي

بعضي ها ماندند و از شهرشان دفاع کردند. عده اي شهيد شدند. شايد در فوتبال يا کلاً ورزش خيلي سرشناس نبودند اما در جنگ سرشناس شدند. تعدادي هم اسير شدند.

ترزبان بسکتباليستي بود که اسير شد. والي هم قهرمان وزنه برداري آسيا بود. او با شروع جنگ به پشت خاکريزها آمد. او ايستاد تا اسير شد. قاسم يدي هم فوتباليست خوبي بود. اوايل درگيري هاي کوچه به کوچه خرمشهر، يک روز به اسارت عراقي ها درآمد.

بچه محل خيلي از رزمندگان خرمشهري، 11 سال تمام در اسارت ماند. او در تمام طول جنگ در اردوگاه هاي عراق اين سو و آن سو مي شد. فوتباليست جوان خرمشهري وقتي به ميهن بازگشت ديگر نه ذوقي برايش مانده بود از فوتبال، نه سن و سالش اجازه مي داد پا به توپ شود. او هنوز هم هست، اما شايد هيچ وقت به جواني و آرزوهاي فوتبالي اش فکر نکند.