خداحافظ
سلام شاید این آخرین باری باشه که دارم یه چیز می نویسم
خیلی وضعم به هم ریخته . حال روحیم خیلی بده . دیگه خسته شدم . دلم گرفته قلبم می خواد بزنه بیرون . گلوم داره از بغض می ترکه . دیگه طاقت این دنیا رو ندارم .
می خوام تو خودم باشم . به خدا فکر کنم به حکمت آفرینش .
کاش توی دنیا هیچ مرزی نبود آدمها می تونستند راحت کوچ کنند .
کاش آدمها قدر خودشون رو می دونستند . کاش می فهمیدند دنیا دو روزه و به یه چشم به هم زدن می گذره .
بچه ها برام دعا کنید راحت بشم . دیگه خسته شدم . خسته
قدر خودتون رو بدونید . عمرتون رو تلف نکنید .
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی
تاکه رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانید چو هست نه در آن وقت که اقبال شکست
+ نوشته شده در چهارم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۴۵ ب.ظ توسط رسول عظیمی
|